جمعه ۱۷ شهریور ۹۶ ۱۲:۴۳ ۳۵۶ بازديد
➰
بشين ميخوام واست يه داستانيو تعريف كنم ...
ما يه همسايه داشتيم كه اوضاع ماليش خيلي خوب نبود . سال به سال نميتونست لباس بگيره. همه جا پياده ميرفت . اگه شب بدون شام ميخوابيد اتفاقي واسش نمي افتاد . بعد چند سال خدا واسش خواست . حسابي اوضاع كارو بارش گرفت . ماشين آنچنانيو . استخر و هر روز يه دست لباس . هميشه بهترينارو داشت .
اما قدر ندونست و ورشكسته شد !
برگشت سر خونه اول !
ميدوني ديگه نميتونست پياده بره اون ماشين ميخواست .نميتونست با لباس چند ماه پيشش بره بيرون . اون طعم پولو چشيده بود نميتونست بي پول باشه . واسه همين چند وقت بعد فهميديم دزد شده !
حالا شده جريان من و تو ! من تو رو يه بار داشتم ... نميتونم بدون تو ... يه كاري نكن بدزدمت ... ميفهمي چي ميگم ؟